فلسفه و کودکان

بچه‌ها فقط حرف‌های عجیب و غریب نمی‌زنند؛ آنها بازیگوش و کنجکاوند و می‌توانند عمیق‌ترین و اساسی‌ترین سوالاتِ زندگی را بپرسند

فلسفه و کودکان

وقتی به دیگران می‌گویم مدیرِ مرکزی هستم که در آنجا به بچه‌ها فلسفه یاد می‌دهیم، بیشترِ اوقات با حیرت و تعجبِ آنها مواجه می‌شوم و گاهی هم حرف‌های مرا باور نمی‌کنند.آنها می‌گویند: «بچه‌ها چطور می‌تونن فلسفه یاد بگیرن؟» «آیا براشون سخت نیست؟» «چیکار می‌خواین بکنین؟ به بچه‌های کودکستانی کانت یاد بدین؟»یا اگر کمی مشکوک‌تر باشند می‌پرسند: «چه جور فلسفه‌ای رو یادشون می‌دین؟»

این واکنش‌ها قابل درک هستند چون ناشی از فرضیاتِ کاملا رایجی است که درباره‌ی بچه‌ها و همین‌طور فلسفه وجود دارد. کارِ اصلیِ ما در «مرکزِ فلسفه برای کودکان» در دانشگاه واشنگتن بر پایه‌ی این است که می‌خواهیم این باور را که کودکان ظرفیت‌های محدودی دارند به چالش بکشیم و درکِ خود را از ماهیتِ فلسفه و اینکه چه کسانی می‌توانند با آن ارتباط برقرار کنند را گسترش دهیم. همان‌طور که یک کودک هفت ساله اشاره کرد که: «فلسفه به ما کمک می‌کند تا ذهنِ خود را پرورش دهیم.»

بیشتر جلسات فلسفه‌ی ما با کودکان در مدارس ابتدایی دولتی است. هدف ما این است که کشف کنیم بچه‌ها در مورد چه موضوعاتی می‌خواهند فکر کنند، و در مورد آنها بحث و گفتگو ایجاد کنیم. هر چند که فکر نمی‌کنم کاری که من انجام می‌دهم تدریس فلسفه به بچه‌هاست. هدف ما این نیست که به کودکان در مورد تاریخ فلسفه بگوییم یا به آنها استدلالات و برهان‌های فلاسفه‌ی بزرگ را بیاموزیم. 

پرسش‌های کودکان می‌تواند پایه‌گذارِ اصلی‌ترین فعالیت‌های فلسفی باشد: می‌تواند ما را به تاملِ دوباره نسبت به مفاهیم و تجربیاتِ معمولی وا دارد و درک‌مان از جهان، دیگران و خودِ بچه‌ها را رشد دهد. وقتی از کودکان می‌پرسم که چه سوالاتی باعث کنجکاویِ آنان می‌شود معمولا این‌ها را می‌گویند: «چرا من اینجام؟»، «من کی‌ام؟»، «چرا در دنیا نفرت وجود داره؟»، «وقتی ما بمیریم چه اتفاقی میفته؟»، «از کجا بدونم راهِ درستِ زندگی چیه؟» یکی از والدین به من گفت که دخترِ سه‌ ساله‌اش مدام از او می‌پرسد: «مامان چرا روزها همین‌طور میان و میرن؟»

اگرچه بزرگ‌ترها می‌دانند که بچه‌ها کلا زیاد سوال می‌پرسند، ولی ما معتقدیم که آنها بیش از حد کم‌تجربه و ساده‌‌اند که بتوانند درباره‌ی این سوال‌های پیچیده به طور جدی فکر کنند. ما کودکان را کنجکاو و سرشار از شگفتی می‌دانیم، ولی تصور می‌کنیم که آنها واقعا ابعاد فلسفی و معانی عمیقِ سوالاتِ مهمی که می‌پرسند را درک نمی‌کنند.

ما اگر به گذشته برگردیم بسیاری از بزرگ‌ترها به یاد می‌آورند که کنجکاوی‌های فلسفیِ آنها از دوران کودکی آغاز شد. در واقع برای بسیاری از ما کودکی دورانی‌ست که بیشتر اوقاتِ آن را در حال کنکاش و کنجکاوی گذرانده‌ایم. علاقه‌ی بسیاری از فلاسفه‌ی بزرگ به این زمینه از همان اشتیاقِ اولیه به پرسیدن آغاز شده. برخی از آنها از تجربه‌ی حضورشان در کلاس‌های فلسفه یا مطالعه‌ی یک متن فلسفی می‌گویند و به خاطر می‌آورند که پرسش‌ها و علایق‌شان مربوط به سوال‌هایی بوده که در دوران بچه‌گی و نوجوانی داشته‌اند.

برخی از آنها از تجربه‌ی حضورشان در کلاس‌های فلسفه یا مطالعه‌ی یک متن فلسفی می‌گویند و به خاطر می‌آورند که پرسش‌ها و علایق‌شان مربوط به سوال‌هایی بوده که در دوران بچه‌گی و نوجوانی داشته‌اند.به خاطر دارم که حدودا شش یا هفت ساله بودم. یک شب در حالی که توی تختم آماده‌ی خواب می‌شدم، داشتم به مرگ فکر می‌کردم و اینکه یک روز من دیگر وجود نخواهم داشت؛ به هیچ شکلی. به این فکر می‌کردم که چطور ممکن است که الان اینجا هستم و یک روز دیگر نباشم. این واقعیت که روزی می‌رسد که من می‌میرم، ترسناک بود. پس حالا چرا باید به زندگی‌ فکر کنم؟

سال‌ها گفتگوی من با والدین و فرزندان‌شان نشان می‌دهد که تنها من نیستم که در آن دوران چنین افکاری داشتم. ارسطو گفته است که «همه‌ی انسان‌ها ذاتا به دنبالِ فهمیدن و درکِ قضایا هستند.» بچه‌ها در اوایل کودکی تلاش می‌کنند تا دنیای اطراف‌شان را درک کنند و بفهمند که زندگی چطور پیش می‌رود. و به محض اینکه بتوانند سر و شکلی به این چیزها بدهند و روش و قاعده‌ای برای بیانش پیدا کنند، شروع می‌کنند به پرسیدن سوال درباره‌ی مفاهیمِ مختلف و دنیایی که تجربه می‌کنند. 

حدودا در چهار سالگی شروع به پرسیدنِ «چرا»ها می‌کنند. «چرا بعضی‌ها در نظر دیگران آدم‌های بدی هستند؟»، «چرا باید به مدرسه برم؟»، «چرا سگ‌ها نمی‌تونن حرف بزنن؟»

بسیاری از بچه‌ها زمانی که در سنین دبستان هستند نسبت به مفاهیمِ پُر رمز و رازِ زندگی مقاومتی ندارند و می‌توانند آنها را بپذیرند. شب‌ها بیدارند و به این فکر می‌کنند که «آیا خدا وجود داره؟ چرا دنیا این رنگیه؟ زمان چیه؟ آیا رویاها واقعیت دارن؟ چرا ما می‌میریم؟ چرا ما وجود داریم؟» یکبار در یک جلسه‌ی فلسفی که من برگزار می‌کردم کودکی 10 ساله از من پرسید: 

«من می‌خوام بدونم که چرا ما باید سخت کار کنیم و نگرانِ پول باشیم؟ وقتی بزرگ شدیم چیکار باید بکنیم؟ وقتی همه‌ی ما بمیریم این‌همه کارکردن و دنبالِ غذا بودن و خونه فراهم کردن چی میشه؟ منظورم اینه که همه‌ی این کارها چه فایده‌ای داره؟ وقتی قراره بمیریم پس چرا باید زندگی کنیم؟»

کودکان با کنجکاو بودن نسبت به مسائلی که از دیدِ بیشترِ بزرگ‌ترها مسلم و بدیهی است، نشان می‌دهند که به طور غریزی ظرفیتِ اندیشیدن و تعمق در مورد اساسی‌ترین جنبه‌های زندگی و اجتماع را دارند.با این وجود علی‌رغم اینکه می‌دانیم کودکان کنجکاوند و سوال می‌پرسند، ولی معمولا منظورِ اصلیِ آنها از حرف‌هایشان توسط بزرگ‌ترها نادیده گرفته می‌شود.واکنشِ ما به آنها وقتی سوالِ مهمی می‌پرسند یا افکارِ فسلفی و بنیادین‌شان را بیان می‌کنند این است که «چقدر تو بامزه‌ای! یا این چیزی که گفتی چقدر خنده‌داره.» (مواقعی که بچه‌ها حرف‌های عجیب‌وغریب می‌زنند)، یا نسبت به حرف‌هایشان بی‌توجهی می‌کنیم و می‌گوییم: «بچه‌ست. نمی‌فهمه چی داره میگه.» به جای اینکه حرف‌ها و افکارشان را جدی بگیریم.

به طور کلی بزرگ‌ترها ظرفیت‌های کودکان را دست کم می‌گیرند، مخصوصا افکارِ جدی آنها را. برداشت ما از کودکان تا حد زیادی تحت تاثیرِ پیش‌فرض‌هایی است که درباره‌ی تکامل و رشد داریم؛ یکی از این پیش‌فرض‌ها این باور است که بچه‌ها موجوداتی ناتوان هستند و به مرور که رشد می‌کنند و بزرگ‌تر می‌شوند توانایی پیدا می‌کنند. در واقع این‌طور فکر می‌کنیم که توانایی، مختصِ دوره‌ی بزرگ‌سالی است.

در عینِ حال که دوران کودکی به عنوانِ دورانی شاد، زیبا و همراه با آرامش از زندگیِ انسان شناخته می‌شود، اما بچه‌ها تصور می‌کنند که آن دوران صرفا برای گذر به بزرگ‌سالی است؛ مفهومی که روانشناسان و جامعه‌شناسان آن را «تبدیلِ انسانی» می‌نامند، و در مغایرت با انسان‌بودن است. بچه‌ها در پروسه‌ی تبدیل‌شدن به انسانی کامل هستند ولی هنوز به آنجا نرسیده‌اند.

«کودکان برای رشد و نمو مطمئنا به بزرگ‌ترها وابسته‌اند، و منطقی است که بزرگ‌ترها مسئولیتِ خوشبختی و رفاهِ بچه‌هایشان را به عهده بگیرند و تواناییِ تصمیم‌گیری را در آنها رشد دهند.اما با کمال تاسف اکثر اوقات این احساسِ مسئولیت سبب می‌شود تا ظرفیت و توانایی کودکان برای مستقل اندیشیدن نادیده گرفته شود.کمک به کودکان برای داشتنِ یک زندگی سالم و مراقبت از آنها در برابر ظلم و خشونت، و همچنین قبولِ مسئولیت آنها در مواردِ لازم، نباید باعث شود که آنان را دست کم بگیریم و برای دیدگاه‌هایشان ارزشِ کمی قائل شویم.».

کودک‌بودن به معنایِ این نیست که با یک سطح فکرِ پایین روبرو هستید. پذیرفتنِ اینکه کودکان قادرند به مسائل انتزاعی بیندیشند، برای بسیاری از بزرگ‌ترها مشکل است. و تصورِ اینکه کودکان بتوانند گفتگوهای فلسفی بکنند چالش‌های خودش را دارد.

فلسفه برای بسیاری از افراد موضوعِ ناآشنایی است. به عنوان مثال، ایالاتِ متحده برخلافِ کشورهای اروپایی و آمریکای لاتین درسِ فلسفه را در برنامه‌ی درسیِ دبیرستان‌ها نگنجانده است و «فلسفه» به عنوانِ حوزه‌ای که مختصِ بزرگسالان است و مدارجِ پیشرفته و دانشِ تخصصی می‌طلبد شناخته می‌شود. متاسفانه فلسفه مشهور شده است به پیچیدگی و سخت‌فهم‌بودن، و اینکه برای بزرگ‌ترها غیر قابل فهم است، چه برسد به کودکان.

بیشترِ افراد فقط در دورانِ دانشگاه با فلسفه سر و کار داشته‌اند. آنها اغلب هنگامی که از کار من باخبر می‌شوند، شروع می‌کنند به تعریف‌کردنِ خاطرات‌شان از دورانِ دانشجویی و کلاسِ فلسفه، و بعد می‌پرسند که فلسفه چطور می‌تواند برای کودکان مناسب باشد. یادگیریِ فلسفه در دانشگاه‌ها معمولا شامل بررسی و مطالعه‌ی استدلال‌هایی است که توسط فلاسفه‌ی کلاسیک و معاصر ارائه شده است، و همچنین پرورشِ مهارت‌های مرتبط و مهمی همچون نحوه‌ی ایجاد یک بحثِ منسجم، آشنایی با سفسطه و سایر اشتباهاتِ منطقی و استدلالی، و پیش‌بینی و در نظر گرفتنِ مخالفت‌ها و ایراداتی که می‌توان به یک دیدگاهِ فلسفی وارد کرد.

دانشجویان با وجودِ عدم تمایل، در بحث‌های آزاد مربوط به سوالات فلسفی شرکت می‌کنند که در آنها نباید به نظریات و استدلال‌های فلاسفه‌ی بزرگ ارجاع دهند. به همین خاطر بیشترِ بزرگسالان پرداختن به «فلسفه» را فقط مختص فلاسفه‌ی بزرگ می‌دانند.

این بدان معنا نیست که فلسفه‌‌ای که در دانشگاه‌ها تدریس می‌شود بی‌اهمیت است. در مطالعه‌ی متونِ چالش‌برانگیزِ فلسفی، هنگامِ بررسی و مطالعه‌ی اندیشه‌های فلاسفه‌ی بزرگ، درکِ نظریاتِ پیچیده، و یادگیریِ درستِ نحوه‌ی پرورش یک استدلالِ فلسفی، ارزش‌های زیادی نهفته است.اما همه‌ی فلسفه درباره‌ی این‌ها نیست. قلمرو فلسفه به محیط‌های علمی و دانشگاهی محدود نمی‌شود. فلسفه پیش‌تر از تاسیسِ دانشگاه‌ها بوده و در بیرون از آنها نیز در جریان است.

کنجکاوی‌های فلسفی بخشی از وجود هر انسان است. سوالاتی مثلِ «چه کاری درست است؟»، «چرا ما می‌میریم؟»، «آیا او واقعا دوستِ من است؟» وقتی به چنین سوالاتی فکر می‌کنیم یعنی در حالِ پرداختن به فلسفه هستیم و در سنتی شرکت جسته‌ایم که هزاران سال قدمت دارد.بیشترِ بزرگسالانی که به موضوعاتِ فلسفی می‌‌اندیشند، فیلسوفِ حرفه‌ای نیستند ولی این بدان معنا نیست که آنها شایستگیِ بررسی و پرس‌ و جو در این زمینه را ندارند.

به همین ترتیب این واقعیت که بچه‌ها در زمینه‌ی فلسفه مبتدی هستند به این معنا نیست که آنها نمی‌توانند کارِ فلسفی بکنند. اگرچه بچه‌ها به خواندنِ متون و نوشتنِ مقالات فلسفی یا کسبِ مدرک در این زمینه مشغول نیستند ولی با این وجود می‌توانند در زمینه‌ی فلسفه مشارکت داشته باشند.


ما به جای آموزش فلسفه به کودکان سعی می‌کنیم فضایی برای آنها ایجاد کنیم تا به کاوش و بررسیِ سوالاتِ مورد علاقه‌شان بپردازند؛ کارِ فلسفی ما با کودکان به این شکل است. من معمولا با یک موضوعِ وسوسه‌انگیز و برانگیزاننده‌ی فلسفی شروع می‌کنم. سوالات و مفاهیمِ مهم فلسفی مانندِ مفهومِ خوشبختی، عدالت و انصاف، رابطه‌ی بین آزادی و اجتماع، ماهیت و ذاتِ زیبایی، و بسیاری از موضوعات دیگر. موضوعاتی که محدود به آثار فیسلسوفانِ بزرگ و کلاسیک نیست، بلکه برگرفته از کتاب‌های مصور و آثار ادبی مربوط به کودکان، هنر و موسیقی، فیلم، بازی‌ها و فعالیت‌های مختلف، و بسیاری از اموری است که روزانه به آنها مشغول هستیم.

بعد از بچه‌ها می‌پرسم که کنجکاو هستید چه سوالی درباره‌ی این موضوع بپرسید؟ آنها کمی وقت را صرفِ فکر کردن و طرح پرسش‌های فلسفی می‌کنند؛ گاهی اوقات به صورتِ چند نفری با هم این کار را انجام می‌دهند. وقتی همه‌ی پرسش‌ها مطرح شد بینِ آنها رای‌گیری می‌شود تا ببینیم کدام سوال از همه جالب‌تر است. و بعد بیشترِ جلسه را صرفِ بحث و گفتگو درباره‌ی آن سوال می‌کنند.

در جریانِ شیوعِ ویروس اخیر، اکثرِ سوالات مربوط به مرگ و نیستی بود. در بهارِ گذشته (بهار سال 2021) و در طی یک گفتگوی آنلاین که با دانش‌آموزانِ کلاس چهارمی داشتیم، راجع به این موضوع بحث می‌کردیم که آیا می‌توان هم‌زمان هم خوشحال بود و هم ناراحت. بیشترِ بچه‌ها گفتند بله، و ما تعجب کردیم که چطور می‌توان در یک لحظه بدونِ هیچ ناراحتی‌، کاملا خوشحال بود.یکی از دانش‌آموزان که من او را «آوا» صدا می‌زنم گفت:

«می‌توان هم‌زمان هم خوشحال و هم غمگین بود. حتی اگر غم و شادی را مخالف یکدیگر بدانیم اما گاهی اوقات آنها در کنار هم قرار می‌گیرند. این اتفاق معمولا لحظاتی می‌افتد که در زندگی احساس خوشبختی می‌کنید و سپس به یاد می‌آورید که زندگی برای شما همیشه دوام نخواهد داشت. شاید سال‌های زیادی زندگی کنید. من الان 9 سال دارم و هنوز فرصتِ زیادی برای زندگی‌کردن دارم اما دلم می‌خواد همیشه زنده بمونم و می‌دونم که نمی‌تونم.»

همان‌طور که آوا اشاره کرد، معمولا در شادی و خوشحالی، غم هم وجود دارد و این احساسات ناشی از کوتاه‌بودنِ زندگی هستند: «مواقعی که احساس خوشبختی می‌کنید و سپس به یاد می‌آورید که زندگی برای شما همیشه دوام نخواهد داشت.» احساسِ خوشبختی زیاد این موضوع را هم یادآوری می‌کند که زندگی روزی به پایان می‌رسد و هر چیزی که تجربه می‌کنیم زودگذر است.

حرف‌های آوا بیانِ محکم و تکان‌دهنده‌ای است از وضعیتِ اسف‌بارِ انسان: ما فانی هستیم و زندگی‌مان روزی به پایان می‌رسد.من از همان موقع به حرف‌های او فکر می‌کنم و به راه‌هایی که باعث شده بچه‌ها به این حقیقت آگاه شوند و بپذیرند که مرگ و نیستی جزئی از وجودِ ماست، و زندگی خاصیتی دارد که فیلسوف ساموئل شِفلر آن را «کمبودِ زمانی» می‌نامد. ما زندگی می‌کنیم و هم‌زمان می‌دانیم که روزهایمان در گذر است. در واقع ممکن است به این نتیجه برسیم که فانی‌بودن احتمالا اساسی‌ترین ویژگیِ انسان است.

من دوست دارم بدانم که آیا در آغاز زندگی و زمانی که تازه با مفهوم مرگ آشنا شده‌ایم، بیشتر به آن فکر می‌کنیم یا در پایان آن، زمانی که مرگ‌مان نزدیک شده. مرگ موضوعِ بسیار مهم و تاثیرگذاری برای کودکان است، زیرا آن موقع است که ما برای اولین بار می‌فهمیم زندگی‌مان محدود است. در اواخرِ زندگی، وقتی نزدیکیِ مرگ را حس می‌کنیم شروع می‌کنیم به ارزیابیِ کیفیتِ زندگی‌مان. در این بین ما درگیرِ خواسته‌ها و روالِ زندگی می‌شویم و زمانِ چندانی صرفِ این موضوع نمی‌کنیم که ببینیم اجتناب‌ناپذیر بودنِ مرگ چه پیام و مفهومی برای نحوه‌ی زندگی ما دارد؛ مگر اینکه کسی را از دست بدهیم.

آگاهی از مرگ هرچند غم‌انگیز و دردناک است، ولی می‌تواند کمک کند تا به ارزش زندگی پی ببریم و آن را ارج نهیم و به زندگی‌مان عمق و معنی بیشتری ببخشیم. همان‌طور که «والاس استیونز» شاعر می‌گوید: «مرگ، مادر زیبایی است.»

در این نوع گفتگوها نقاط قوتی که بچه‌ها در بررسیِ بحث از خود نشان می‌دهند و مخصوصا تمایل و تواناییِ آنها در پرداختنِ صریح و خلاقانه به سوالات، مرا تحت تاثیر قرار می‌دهد. اگرچه افکارِ آغازینِ آنها نشان می‌دهد که چقدر در عمل تازه‌کارند، اما همین تازه‌کار بودن موجب می‌شود به طیفِ وسیعی از راه‌حل‌ها فکر کنند و پذیرای هر نوع روش و راه حل جدید باشند.

پرداختن به فلسفه برای بچه‌ها یک کارِ کاملا خلاقه و بازیگوشانه است. آنها چیزی را به نمایش می‌گذارند که گاهی اوقات «ذهن مبتدی» نامیده می‌شود؛ شیوه‌ای که در آن به هر تجربه‌ای با یک دیدگاهِ تازه و پذیرا نزدیک می‌شوی. «جان بانویل» نویسنده از کودکی به عنوانِ «دورانی با شگفتی و حیرتِ همیشگی» یاد می‌کند؛ دورانی که در آن بچه‌ها هر لحظه با یک چیزِ جدید و خارق‌العاده روبرو می‌شوند.

گاهی اوقات دورانِ کودکی به عنوانِ دنیایی توصیف می‌شود که در آن همه چیز از نظر کودکان میسر و شدنی است؛ کودکان نسبت به گزینه‌های بدیع و نو کاملا پذیرا هستند. هر چیزی در دنیا برای آنها شگفت‌انگیز و در دسترس‌ است، و به همین دلیل کمتر تحت تاثیرِ پیش‌فرض‌ها قرار می‌گیرند. همان‌طور که یک کودک ده ساله گفت: «به این خاطر که بزرگ‌ترها همه چیز را به واقعی و غیر واقعی تقسیم کرده‌اند، بنابراین شانسِ کمتری به احتمالاتِ دیگر می‌دهند.»

کودکان مایلند در مورد طیف وسیعی از ایده‌ها خیال‌پردازی کنند، از جمله ایده‌هایی که بیشترِ بزرگ‌ترها آنها را دور از ذهن می‌دانند و توجهی به آن نمی‌کنند. در واقع تحقیقات نشان می‌دهد که از آنجا که کودکان در مورد نحوه‌ی انجام کارها کمتر دچارِ پیش‌فرض‌ و انتظارِ از پیش تعیین‌شده هستند، در بعضی زمینه‌ها می‌توانند انعطاف‌پذیرتر فکر کنند و بهتر از بزرگ‌ترها مشکلات را حل کنند.

فلسفه از دیدگاه‌های تازه و سبکبارِ کودکان بسیار بهره‌مند می‌شود. بازبینی و بررسی مسائل فلسفی نیازمندِ این است که به ایده‌های جدید، و مثال‌های بدیع و خلاقانه با یک دیدِ باز بنگریم و تمایل به بازی با انواع ایده‌ها داشته باشیم. بچه‌ها در این زمینه‌ها توانایی‌های فوق‌العاده‌ای دارند.

هر چه بزرگ‌تر می‌شویم از کاوش‌کردن فاصله می‌گیریم و تفکر ما بسته‌تر شده و تحت کنترلِ باورهای معین و ثابتی قرار می‌گیرد. ما فکر می‌کنیم که می‌دانیم جهان چطور کار می‌کند یا خیال می‌کنیم که می‌دانیم، و این باعث می‌شود ادراکِ ما نسبت به آنچه ممکن است محدود شود. در عوض ذهنِ کودکان کمتر توسطِ پیش‌فرض‌ها محدود می‌شود.

گفتگوهای فلسفی با کودکان باعث می‌شود تا تعاملی بین آنها و بزرگ‌ترها شکل بگیرد که متفاوت از رابطه‌ی معمولِ بین این دو است؛ روابطِ نوعی که بین والدین با فرزندشان یا یک معلم با دانش‌آموزانش سراغ داریم.از آنجا که برای پرسش‌های فلسفی پاسخِ قطعی و معینی وجود ندارد، نیازی نیست که بزرگ‌ترها در این زمینه کارشناس یا فردی خردمند باشند و بتوانند به همه‌ی پرسش‌ها دقیق جواب دهند.

در عوض ما می‌توانیم مثل بچه‌ها سوال کنیم و با بررسی سوالاتِ مهم و پیچیده، همراهِ آنها تلاش کنیم تا به درکِ بهتری از ابعاد فلسفیِ زندگی برسیم، و قدر و ارزشِ تجربیات و دیدگاه‌های مختلفی که واردِ بحث می‌کنیم را بدانیم.

کودکان و بزرگ‌ترها در برخورد با مسائل فلسفی هر کدام قابلیت‌های مهمِ خودشان را دارند. بزرگ‌ترها با کلام و استدلال‌شان به کمکِ تجربیات زندگی می‌آیند، پیچیدگی‌های مفهومی و ادراکی را آسان می‌کنند و یک مهارت و توانایی ایجاد می‌کنند. از طرف دیگر، بچه‌ها هم از اندیشه‌های نو و خلاقانه هراسی ندارند، نگرانِ این نیستند که اشتباه کنند یا کارشان احمقانه به نظر برسد، و افکارشان را بدونِ پنهان‌کاری، صادقانه بیان می‌کنند.

پذیرفتنِ اینکه بچه‌ها می‌توانند دیدگاهی فلسفی نسبت به امور زندگی داشته باشند به خودیِ خود این فرصت را به آنها می‌دهد که به معنایِ واقعی و به شکلی متفاوت خود را به عنوانِ متفکرانی مستقل و ارزشمند قلمداد کنند. یک کودک ده ساله نظرش را درباره‌ی فلسفه این‌طور بیان می‌کند: «من دوست دارم به دیدگاه‌ها و نظراتم ارزش قائل شوند و به آنها اهمیت بدهند.» این تغییر رویکرد و شیوه‌ی تعامل با کودکان باعثِ شناختِ دیدگاه‌های منحصربه‌فرد و مهم آنان می‌شود.

وقتی بزرگ‌ترها به حرف‌ها و نظرات بچه‌ها خوب گوش کنند، وقتی تعامل ما با بچه‌ها متقابل باشد، باعث می‌شود پیش‌فرض‌های ما درباره‌ی توانایی‌ها و محدودیت‌های آنان زیر سوال برود. در این صورت دیدگاه‌های متمایزِ آنها برای ما قابل درک‌تر خواهد بود، و می‌توانیم بدون تعصب به حرف‌های آنها گوش داده و حتی از آنها یاد بگیریم.

وقتی به معنایِ کودکی می‌اندیشم، جمله‌ای از یک کودکِ ده ساله به ذهنم خطور می‌کند که:


«وقتی فکر می‌کنید، می‌بینید که کودکی و بزرگسالی فقط مفاهیمی در ذهنِ مردم هستند، و آنها با محدودیت‌هایی که برای این دو واژه تعریف می‌کنند چیزی را ایجاد می‌کنند که واقعی نیست.در واقع چیزی به عنوانِ «کودک» و «بزرگسال» وجود ندارد؛ این‌ها فقط برچسب هستند. همه‌ی ما انسان هستیم.»

این کودک در این باره تردید ایجاد می‌کند که آیا خارج از مفاهیمِ ساحتِ انسان، چیزی به نامِ «کودکی» وجود دارد یا نه؛ و اشاره می‌کند که تمایزی که ما بین کودکان و بزرگ‌ترها قائل هستیم ساختگی‌ست. و به خاطر راحتیِ خودمان است. روشی است برای سامان‌دادن به زندگی (به طور مثال برای رای‌دادن باید حتما 18 سال‌تان باشد) و نه بر اساسِ حقایق موجود. حرف‌های این کودک باعث شد به دسته‌بندی‌هایی که در مورد کودکان انجام می‌دهیم فکر کنم، و به اینکه خودِ بچه‌ها در مورد کودکی چگونه فکر می‌کنند، و این مفهوم هر چه باشد پراهمیت است و باید مورد توجه قرار گیرد. به هر روی، آنها مستقیما در حالِ تجربه‌ی این دوران هستند، اما من فقط می‌توانم به یاد بیاورم که دورانِ کودکی چگونه بود.

در طول سال‌ها مرتبا به من الهام می‌شد که در نظراتم راجع به برخی سوالات فلسفی که با بچه‌ها کاوش و بررسی کرده بودیم، تجدید نظر کنم. در گفتگویی که با بعضی از کودکان دبستانی داشتم این دیدگاهِ عمومی زیر سوال رفت که می‌گوید: «رابطه‌ی دوستی لزوما یک رابطه‌ی متقابل و دوطرفه است.» ارسطو ویژگیِ اصلی دوستی را مراقبت و توجهِ متقابل به یکدیگر یا همان حسن نیت می‌داند. دوستی متقابل است و اکثرِ فلاسفه نیز موافق این هستند. به همین ترتیب بسیاری از تحقیقات در این زمینه هم چنین فرض می‌کنند که متقابل بودنِ یک رابطه است که آن را تبدیل به یک رابطه‌ی دوستی می‌کند. دو نفر وقتی به عنوان دوست شناخته می‌شوند که هر یک از آنها دیگری را به عنوانِ دوست بدانند.

اما در گفتگویی که با گروهی از بچه‌های 11 ساله در این باره داشتیم، آنها نظرِ دیگری داشتند. به نظر آنها گاهی یک نفر رابطه‌اش را با دیگری رابطه‌ی دوستی نمی‌داند اما شخص مقابل برعکس او را دوست خود می‌داند؛ در حالی که ممکن است فقط تعریفِ دوستی نزد این دو با هم متفاوت باشد. یکی از دانش‌آموزان گفت بعضی موقع افرادی هستند که با شما مثل یک دوست رفتار نمی‌کنند ولی این به این معنا نیست که بینِ شما رابطه‌ی دوستی وجود ندارد. آنها همچنین اشاره کردند که گاهی اوقات پیش می‌آید که در یک دوستی آن ویژگیِ دوطرفه وجود ندارد، یکی از آنها نیازمندِ توجه بیشتر است و کمتر می‌تواند برای رابطه‌شان وقت و انرژی بگذارد.بعضی دوستی‌ها بیشترِ اوقات نمی‌تواند کاملا دوطرفه باشد اما ما آن را همچنان یک رابطه‌ی دوستانه می‌دانیم.تعدادی دیگر از بچه‌ها گفتند زمان می‌برد تا یک رابطه‌ی دوستانه ایجاد شود و گاهی اوقات زمان برای آن دو نفر با هم متفاوت است، زیرا آن تعاملی که باعث شکل‌گیری صمیمیت می‌شود ممکن است دوطرفه نباشد؛ یک نفر ممکن است نزدیکیِ ارتباط را قبل از دیگری حس کند.

 من متوجه شده‌ام که افکار و نظراتِ کودکان درباره‌ی دوستی بسیار خردمندانه است، چون به نظرم دوستی در زندگی آنها بسیار مهم است. به خصوص وقتی بچه‌ها شروع به مدرسه‌رفتن می‌کنند بیشترِ وقت‌شان را با هم‌سن و سال‌هایشان می‌گذرانند؛ خیلی بیشتر از بزرگ‌ترها. نحوه‌ی ایجاد یک رابطه‌ی دوستانه و چگونگیِ حفظِ آن یکی از مهم‌ترین کارهای کودکان‌ است، و عقاید و نظرات آنها راجع به دوستی می‌تواند به درکِ جمعی ما از این مفهوم بسیار کمک کند. 

بچه‌ها چیزهای زیادی برای یاددادن دارند. اگر طوری رفتار کنیم که آنها را «فقط یک بچه» به حساب نیاوریم، می‌توانیم رابطه و تعاملی را بین خود و آنها ایجاد کنیم که هم دیدگاه‌های ما را وسعت ببخشد و هم به رابطه‌ای که با بچه‌ها داریم عمق ببخشد. گوش‌کردن به آنها باعثِ آشنایی با افکار و نظرات‌شان می‌شود و به ما کمک می‌کند تا به خاطر بیاوریم در زمان کودکی دنیا را چگونه می‌دیدیم. البته برای گوش‌کردن به آنها باید طبقِ گفته‌ی فیلسوف گرت ماتیاس، از این فرضیه‌ی بدیهی دست بکشیم که بزرگ‌ترها به خاطر تجربه‌ی بیشتر، دانش و معلومات بیشتری دارند و زندگی را بهتر می‌فهمند. و با این آگاهی به آنها نزدیک شویم که می‌توانیم از آنها یاد بگیریم.

فلسفه کارکردن با بچه‌ها باعث می‌شود که با قابلیت‌ها و ظرفیت‌های خاصی که در وجودِ بچه‌هاست ارتباط برقرار کنیم؛ از جمله شگفتی و کنجکاوی، هشیاری و تخیلِ پُرشور، و نگاهی نامحدود به همه‌ی ممکن‌ها؛ در نتیجه به جهانِ فلسفی‌مان روحی تازه بخشیده و آن را گسترش دهیم.

مطالب مرتبط:

شش اصل یک زندگی ایده آل

داشتنِ شخصیتی قاطع و مطمئن فضیلتی است که هر کس می تواند با تمرین آن را در خود پرورش دهد

ما انسان ها مسائل مان را با پیچیده تر کردن آنها حل می کنیم


این مطلب ترجمه ای است آزاد از مطلب نوشته شده توسط جاناموهرلون Jana Mohr Lone و  منتشر شده در تاریخ  11 May 2021 در منبع زیر که توسط گروه مترجمانِ وب‌ سایت آینده تهیه شده و صرفا جهت آشنایی با نظرات مختلف منتشر می گردد؛ بازنشر آن بدون ذکر منبع مجاز نیست و پیگرد حقوقی خواهد داشت.

برای اطلاع از تازه ترین اخبار کانادا به کانال تلگرامیِ آینده بپیوندید:           https://t.me/AyandehCanadaبه نقل از: aeon.co

مطلب قبل

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *