داشتنِ شخصیتی قاطع و مطمئن فضیلتی است که هر کس می تواند با تمرین آن را در خود پرورش دهد.

افرادِ محجوب و کم‌رو معمولا با افرادِ قاطعِ بسیاری آشنا هستند. در واقع به نظر می‌رسد که قاطع‌نبودن بیشتر وقتی ما را اذیت می‌کند که گرفتارِ آدم‌هایی هستیم که آنچه ما تحمل می‌کنیم را به هیچ وجه تحمل نمی‌کنند

داشتنِ شخصیتی قاطع و مطمئن فضیلتی است که هر کس می تواند با تمرین آن را در خود پرورش دهد.

سال‌ها قبل وقتی مدرس جوانی بودم یک روز عصر تا دیر وقت مشغول کار بر روی یک پروژه بودم که مهلت محدودی داشت و باید به موقع آماده می‌شد. در حالی که پشت میزم نشسته بودم یکی از همکارانِ قدیمی‌تر از من پرسید که آیا لحظه‌ای وقت دارم. من گفتم بله البته، بفرمایید. او گفت که قصد دارد بر روی یک مقاله‌ی تحقیقاتی کار کند و می‌خواهد نظر من را در این باره بداند. من نظرم را گفتم. او دوباره سوال کرد، و من جواب دادم. بعد او همین‌طور به صحبت‌کردن ادامه داد و درباره‌ی این موضوع حرف زد. هوا داشت تاریک‌تر می‌شد و فایل وُردی (Word) که من روی کامپیوترم باز کرده بودم سفید و دست‌نخورده مانده بود. نمی‌دانستم چطور خودم را از این گفتگو خلاص کنم. تا بالاخره فرصتی به من دست داد؛ او مکثی کرد و پرسید: «ببخشید، آیا مزاحم کارتان هستم؟» به ذهنم رسید که بگویم: «بله. من دیگه نمی‌تونم صحبت کنم.» اما چیزی که گفتم این بود: «نه، اصلا. خواهش می‌کنم.»|

یک ساعت بعد در حالی که هیچ کارِ مثبتی نکرده بودم، و از دست خودم عصبانی بودم دفتر را ترک کردم. در چنین مواقعی مطمئنا بهترین کار این است که بتوانی مودبانه عذرخواهی کرده و خودت را از آن شرایط خلاص کنی. اینطور نیست؟ داشتم به دوستان، همکاران، و حتی شخصیت‌های داستانی‌ای فکر می‌کردم که خیلی بهتر ارزش وقت‌شان را می‌دانستند و از آن مراقبت می‌کردند. همکاری داشتم که در چنین مواقعی خیلی ناگهانی برمی‌گشت و می‌گفت: «باید به کارم برسم». با اینکه این طرز صحبت‌کردن کمی زشت بود اما کمک می‌کرد که سریع از آن شرایط خلاص شوی. دوست دیگری هم داشتم که روش خیلی خوبی داشت. هم به طرف اشتیاق خود را نشان می‌داد و هم رُک و صریح بود. می‌گفت: «به نظر جالب میاد، موفق باشی.» و سریع همه چیز تمام می‌شد. با اینکه من دوست نداشتم در شرایطی که گفتم قرار بگیرم اما نمی‌توانستم ببینم که خودم این حرف‌ها را به کسی می‌زنم. من از این جور آدم‌ها نبودم و بقیه این را می‌دانستند.

اگر در شرکتِ خوبی مشغول به کار نبودم، از گفتن این داستان خجالت می‌کشیدم. اگر در گوگل این جمله را جستجو کنید که «چطور شخصیتِ قاطعی داشته باشیم؟» با 22 میلیون نتیجه روبرو خواهید شد. زنان بیشتر از مردان با قاطع بودن مشکل دارند. مطالعه‌ی انجام‌شده توسط پورتالِ «اقدام بر مبنای جنسیت» در دانشگاه هاروارد نشان داد که هنگامِ مذاکره بر سر حقوق و دستمزد، زنان زودتر از مردان تسلیم می‌شوند، انتظارِ واکنش‌های بدتری را دارند، و وقتی می‌بینند اکثر افراد بر این عقیده‌اند که یک زن‌ نباید قاطعانه برخورد کند، این تصور آنها را دلسرد و خالی از اعتماد به نفس می‌کند.

الان من بیشتر از گذشته با قاطعیت رفتار می‌کنم و دلیلِ اصلی‌اش هم این است که ضرورت ایجاب می‌کند. من مادری هستم که تنها زندگی می‌کنم و یک کار تمام‌وقت دارم، و تلاش برای رفع نیازهایم به تنهایی واقعا سخت است. اما تغییرِ دیگری هم داشته‌ام. من برای اینکه کنجکاوی‌های فلسفی‌ام را رفع کنم، به موضوعاتِ متافیزیکی پناه می‌برم. و بیش از پیش زمانِ کمتری برای مطالعه‌ی فلسفه دارم، که کاملا هم درباره‌ی مسائلِ روزمره‌ی عموم مردم نیست. این امر نه تنها بر تحقیقات من اثر گذاشته بلکه علایق من در سایر زمینه‌ها را هم تحت تاثیر خود قرار داده است. بعد از اینکه پی بردم که افراد با استفاده از تحلیلِ فلسفی می‌توانند به درکِ صحیحی از مشکل‌شان رسیده و برایش تدبیری بیندیشند، مربی‌گری و آموزش در این زمینه را شروع کردم. یک استراتژی که من اغلب آن را به کار می‌برم استفاده از فلسفه‌ی ارسطو برای کمک به افراد است تا قاطعیتِ بیشتری داشته باشند.

ارسطو در کتابِ «اخلاقِ نیکوماخوسی» علاقه‌مند به این بود که بداند چگونه می‌توان خوب زندگی کرد. انسان‌ برای اینکه بتواند خوب زندگی کند باید دارای فضایل اخلاقی باشد. فضیلت یک صفتِ شخصیتی است که درست در حد وسطِ دو رذیلت یا صفتِ بد قرار دارد. بنابراین ملاحظه‌گر بودن و داشتنِ ظرافت‌ در برخورد با دیگران یک فضیلت است که بینِ «عدم صداقت» از یک سو و «رُک‌گویی و صراحتِ بیش از حد» از سوی دیگر قرار می‌گیرد. «شجاعت» بینِ «بی‌پروایی» و «بُزدل‌بودن» قرار دارد. یا مثلا «صمیمیت و خوش‌رویی» حد وسط بینِ «بدخُلقی» و «چاپلوسی» است. الان منظورم را متوجه شدید. این عقیده که فضیلت در نوعی اعتدال و میانه‌روی نهفته است مختصِ ارسطو نیست. بلکه ما آن را در آموزه‌های کنفوسیوس، و در ادیانی مثل بودیسم و اسلام هم می‌بینیم.

متعادل‌بودن یکجور جذابیتِ غریزی به فرد می‌دهد. بچه‌ها سریع این را می‌فهمند که اگر صادقانه به پرستارشان بگویند که چقدر بوی بدی می‌دهد، توی ذوقش می‌خورد و باعث دلسردی‌اش می‌شود؛ با اینکه دروغ‌گفتن هم باعثِ اذیتِ خودشان می‌شود. با این حال وقتی صحبت از رفتارهایی می‌شود که ما را نگران یا عصبی می‌کند، اغلب اعتدال را از دست می‌دهیم. این نگرانی باعث می‌شود در مورد قاطع‌بودن هم به صورتِ مطلق فکر کنیم و طرز فکر یا همه یا هیچ‌ بر ما غلبه پیدا کند. آرزو می‌کنیم که کاش می‌توانستیم برای خودمان اولویت قائل شویم و نظرِ شخصی‌مان را ابراز کنیم، اما می‌ترسیم مغرور و گستاخ به نظر برسیم. بنابراین به انتخابِ دو گزینه محدود می‌شویم؛ یا مغروربودن را انتخاب کنیم یا اینکه پیشاپیش بازی را واگذار کنیم. و به این ترتیب رفته‌رفته با شرایط و آدم‌های اطراف‌مان سازگارتر می‌شویم. تفکرِ «همه یا هیچ» که روانشناسان آن را «شکافت» می‌نامند، ناشی از یکسری اختلالاتِ شخصیتی است. شبیهِ دیدگاهِ زمان کودکی ما که در آن آدم‌ها را فقط به دو دسته‌ی خوب یا بد تقسیم می‌کردیم. بالاخره به جایی می‌رسیم که می‌توانیم تفاوت‌های ظریف بین افراط و تفریط را ببینیم اما همه‌ی ما گاهی اوقات دچار این نوع تفکر می‌شویم. با یادآوری به خودمان که قاطع‌بودن نیز هم‌ردیف با صداقت است و متعادل رفتار کردن یک فضیلت به شمار می‌رود، مطابق با روش ارسطو می‌توانیم هر جا لازم شد با قاطعیت و اطمینان عمل کنیم. قاطع‌بودن برای کسانی که به آن عادت ندارند کارِ راحتی نیست. حال ما که همیشه سازگارانه رفتار کرده‌ایم و با شرایط خودمان را تطبیق داده‌ایم، چگونه بدون اینکه باعث ناراحتی کسی بشویم با قاطعیت رفتار کنیم؟ در اینجا هم آموزه‌های ارسطو می‌تواند کمک کند. از نظر او فضیلت چیزی‌ است که انسان باید آن را بیاموزد. هیچ‌کس به محضِ تولد نمی‌داند که حد وسطِ بین عدم صداقت و رُک و صریح‌بودن کجاست، یا حد وسطِ بین بزدلی و بی‌پروابودن، یا بین بدخُلقی و چاپلوس‌بودن، و غیره. ما باید عادت‌های صحیح را در خود ایجاد کنیم و این با تمرین حاصل می‌شود.ارسطو بر اهمیتِ جامعه، آموزش و نقش الگوها در این روند تاکید می‌کند. با معاشرتِ بیشتر با افرادِ شریف و وارسته، الگوبرداری از آنها، و گوش‌دادن به توصیه‌ها و راهنمایی‌های آنها فضایل اخلاقی را می‌آموزیم. این موضوع برای همه‌ی ما آشناست که والدین و معلمان همیشه نگرانِ این هستند که کودکان الگوی مثبتی داشته باشند. جیم ران (Jim Rohn) کارآفرین و سخنرانِ انگیزشی آمریکایی نیز اعتقاد دارد که ما میانگینِ پنج نفری هستیم که بیشترین وقت را با آنها می‌گذرانیم.

از آنجا که قاطع‌بودن ویژگی‌ای است که آن را به مرور به دست می‌آوریم، طبیعی است که در اوایل کار کمی ناخوشایند و حتی خجالت‌آور به نظر برسد. همان‌طور که وقتی در حال یادگیری زبانِ جدیدی هستیم جملات را با مکث یا دست‌وپا شکسته ادا می‌کنیم، اوایل زیاد نمی‌توانیم قاطعانه برخورد کنیم و راحت نیستیم. باید این ویژگی را تمرین کنیم تا با آن راحت شویم، همان‌طور که با تمرینِ یک زبان خارجی به آن مسلط می‌شویم.

ولی قاطع‌بودن را چطور تمرین کنیم؟ در واقع هیچ دستورالعملی برای یادگیری‌ِ آن وجود ندارد. نه دیکشنری‌ای و نه دستور زبانی، هیچ ابزار کمکی وجود ندارد که بدانیم چه چیز مجاز است و چه چیز نه. اینجاست که می‌توانیم از نقشِ الگوها که ارسطو بیان کرده کمک بگیریم. افرادِ محجوب و کم‌رو معمولا با افرادِ قاطعِ بسیاری آشنا هستند. در واقع به نظر می‌رسد که قاطع‌نبودن بیشتر وقتی ما را اذیت می‌کند که گرفتارِ آدم‌هایی هستیم که آنچه ما تحمل می‌کنیم را به هیچ وجه تحمل نمی‌کنند. به جای این‌که ما با مقایسه‌ی نابجای خود با افراد قاطع خودمان را آزار ‌بدهیم، بهتر است ببینیم چطور آنها در مواقع لازم این‌قدر با قاطعیت و اطمینان رفتار می‌کنند. این کار دقیقا همان چیزی‌ست که به ما کمک می‌کند عدمِ اعتماد به نفس و کم‌رو بودن‌ِ خودمان را رفع کنیم. آن همکار، یا نویسنده یا شخصیت داستانی که درخواستی که از او شده بود را رد کرد، همین درخواستی که شما نتوانستید نه بگویید و پذیرفتید، دقیقا چطور آن کار را کرد؟ چطور آن جمله را گفت؟ از چه زبان بدنی استفاده کرد؟ وقتی در چنین موقعیتی قرار گرفتید خودتان هم دقیقا همان‌گونه انجام دهید. یکی از آنها را الگو قرار دهید و در مواقع لازم بر روی آن تمرکز کنید، این کار بهترین راه است تا دچارِ افراط و تفریط نشوید. وقتی دیدید دارید به این فکر می‌کنید که «اگر مطابقِ میل و خواسته‌ی خودم رفتار کنم به من میگن گستاخ، مغرور»، به خاطر بیاورید که الگویِ شما آدمِ گستاخی نیست. اصلا به همین دلیل شما او را به عنوانِ الگو انتخاب کردید. 

اما اگر شما آدمی نباشید که بتوانید از پسِ این کار بربیایید چه؟ اگر همه شما را به عنوانِ آدمی سازگار بشناسند چه؟ که دقیقا هم به همین دلیل مواقعی که درخواستی دارند به شما مراجعه می‌کنند. خوشبختانه هیچ‌کدام از این‌ها مهم نیست. شما مجبور نیستید رفتارهای گذشته‌ی خود را تکرار کنید یا نگرانِ برداشتِ دیگران از خودتان باشید. به یاد داشته باشید که ویژگی‌های اخلاقیِ پسندیده آموختنی هستند و شما با تمرین آنها را یاد می‌گیرید. به محضِ اینکه شما قاطعانه رفتار می‌کنید یک حس درونی به شما می‌گوید که شما آدمِ قاطع و محکمی هستید. البته وقتی ما می‌گوییم که فلانی آدمِ قاطعی است، منظورمان این است که آن شخص به راحتی اغلبِ اوقات این‌طور برخورد می‌کند. در واقع او این عادت را در خود ایجاد کرده است. این کاری است که شما هم می‌توانید با تمرین آن را انجام دهید و در جایی که لازم است از خود قاطعیت و اطمینان نشان دهید.

تکنیک‌هایی وجود دارد که با استفاده از آنها می‌توانیم رفتارِ قاطعانه را در خود پرورش دهیم. اغلبِ اوقات وقتی یک نفر به صورتِ رو در رو از ما تقاضایی می‌کند احساس می‌کنیم که در شرایطی سخت و اجباری قرار گرفته‌ایم. یا الان باید جواب رد بدهیم یا محکوم به این هستیم که تقاضای ناخوشایندی را قبول کنیم. اما این همان تفکرِ همه یا هیچ است. الگویِ شما هیچ‌وقت خودش را در موقعیتِ سخت و تحت اجبار نمی‌بیند؛ درست است؟ او می داند که اگر کسی از او درخواستی بکند حق دارد که در موردش فکر کند. شاید بگوید: «اجازه بدید فردا جواب بدم.» یا «بعد از یک هفته دوباره به من یادآوری کنید.» این کار نه تنها باعث می‌شود وقت‌تان گرفته نشود بلکه به شما امکان می‌دهد تا بتوانید بعدا با ایمیل پاسخ منفی بدهید. اما اگر رو در رو در شرایطی هستید که بلافاصله و بدون فکر کردن باید جواب بدهید، به آرامی نفسی بکشید، الگوی خود را تجسم کنید و مانند او بگویید که «در حال حاضر نمی‌توانم تقاضای شما را انجام دهم.»

شما نمی‌توانید مانع از این بشوید که افراد از شما درخواستی بکنند، اما می‌توانید مهارت‌هایی را در خود ایجاد کنید و از وقت و انرژی خود مراقبت کنید. و ضمنا اسمِ این کار غرور، خودخواهی، همکاری‌نکردن یا هر چیز دیگری نیست که بخواهید نگرانش باشید. به حرف‌های ارسطو فکر کنید. به الگویی که برای خود انتخاب کرده‌اید. به این فکر کنید که با هر بار «نه گفتن» چه ویژگی و چه شخصیتی را دارید پرورش می‌دهید. و بعد آن «وقت‌»هایی را که از این طریق نجات داده‌اید به کارهای شخصی و علایق‌تان اختصاص دهید.

مطالب مرتبط : 

ما انسانها مسائل مان را با پیچیده تر کردن آنها حل می کنیم، حتی وقتی اینکار به ضرر خودمان باشد

آیا به دنبال راهی برای خلاص شدن از مشاجره و جر و بحث می گردید؟ راهش این است که از خودتان شروع کنید

آیا وقتی با مشکلی مواجه می شوید می روید که آن را حل کنید؟ یا فقط نگران می شوید؟


این مطلب ترجمه ای است آزاد از مطلب منتشر شده توسط ربکا روچ در منبع زیر که توسط گروه مترجمانِ وب‌ سایت آینده تهیه شده و صرفا جهت آشنایی با نظرات مختلف منتشر می گردد؛ بازنشر آن بدون ذکر منبع مجاز نیست و پیگرد حقوقی خواهد داشت.


برای اطلاع از تازه ترین اخبار کانادا به کانال تلگرامیِ آینده بپیوندید:           https://t.me/AyandehCanada

***به نقل از: psyche.co

مطلب قبل

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *